شماره ٨٩: ساختم از قتل نادم دلرباى خويش را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
ساختم از قتل نادم دلرباى خويش را
عاقبت زان لب گرفتم خونبهاى خويش را
فکر دلهاى پريشان کى پريشانش کند؟
آن که در پا افکند زلف دوتاى خويش را
شبنم بيگانه اى اين غنچه را در کار نيست
تر مکن از باده لعل جانفزاى خويش را
آه و دودش سنبل و ريحان جنت مى شود
در دل هر کس که سازى گرم جاى خويش را
از خزان هرگز نگردد نوبهارش روى زرد
گر خمير از اشک من سازى حناى خويش را
گر به اين سامان خوبى روى در مصر آورى
ماه کنعان رو نما سازد بهاى خويش را
گل نخواهى زد، چه جاى سنگ، بر ديوانگان
گر بدانى لذت جور و جفاى خويش را
يوسف سيمين بدن را تاب اين زنجير نيست
باز کن اى سنگدل بند قباى خويش را
بعد ازين آيينه را بر طاق نسيان مى نهى
گر ببينى در دل پاکم صفاى خويش را
گر چه مى دانم شکايت را در او تأثير نيست
مى کنم خالى دل درد آشناى خويش را
ناله ام تا بود کم، صائب اثر بسيار داشت
بى اثر کردم ز بسياري، نواى خويش را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید