سر به گردون مى دهم اين آه پر تأثير را
مى زنم آتش به سقف اين خانه دلگير را
حالت فرهاد و کارش روشن است از جوى شير
مى توان در زخم ديدن جوهر شمشير را
با شراب کهنه زاهد ترشرويى مى کند
کو جوانمردى که سازد کار اين بى پير را
بيستون را کرد شيرين کارى ما روسفيد
ما به ناخن تازه رو داريم جوى شير را
صائب از خاک سياه هند کى بيرون رود؟
بشکند کى مور لنگى اين طلسم قير را؟