شماره ٥٨: نيست غير از آه، دلسوزى دل افگار را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
نيست غير از آه، دلسوزى دل افگار را
شمع بالين از تب گرم است اين بيمار را
گوهر از سفتن بود ايمن در آغوش صدف
به ز خاموشى نباشد محرمى اسرار را
گل ز شبنم ديده ور گردد درين بستانسرا
از نظربازان مکن پوشيده آن رخسار را
تندخويى نيکوان را ديده بان عصمت است
زود مى چيند تماشايى گل بى خار را
چشم پوشيدن به است از ديدن ناديدنى
زين سبب آيينه گيرد از هوا زنگار را
خارخار حرص، فلس از طينت ماهى نبرد
چون ز جمعيت شود دل جمع، دنيادار را؟
ديده اى کز سرمه عبرت منور گشته است
چشم خواب آلود داند دولت بيدار را
نقطه خاک است سيرو دور گردون را سبب
مرکز ثابت قدم، داير کند پرگار را
از حريص مال دنيا راستى جستن خطاست
برنيارد گنج پيچ و خم ز طينت مار را
جمع سازد برگ عيش از بهر تاراج خزان
در بهار آن کس که مى بندد در گلزار را
عاشقان از درد و داغ عشق صائب زنده اند
آب حيوان است آتش مرغ آتشخوار را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید