شماره ٥٦: آه مى باشد مسلسل خاطر افگار را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
آه مى باشد مسلسل خاطر افگار را
در درازى نيست کوتاهى شب بيمار را
عشق مى آرد دل افسرده ما را به شور
مطرب از طوفان سزد درياى لنگردار را
نيست ممکن عشق را در سينه پنهان داشتن
قرب اين آيينه طوطى مى کند زنگار را
سايه مژگان گرانى مى کند بر چشم يار
از پرستاران بود بيمارى اين بيمار را
نيست ممکن فرق کردن، گر نباشد پيچ و تاب
از ميان نازک او رشته زنار را
بى نياز از مى بود رخسار شرم آلود يار
نيست حاجت شبنم بيگانه اين گلزار را
بوالهوس را دايم از تيغ تغافل خسته دار
برمياور زينهار از دست گلچين خار را
از همان راهى که آمد گل مسافر مى شود
باغبان بيهوده مى بندد در گلزار را
در بهاران پوست بر تن پرده بيگانگى است
يا بسوزان، يا به مى ده جبه و دستار را
برق را در خنده اى طى گشت طومار حيات
زندگى کوتاه باشد چون شرر اشرار را
گر چه بتوان از زبان خوش دهان خصم بست
هيچ افسون چون نديدن نيست روى مار را
خلق در مهد زمين از خواب غفلت مانده اند
ور نه گهواره است زندان مردم بيدار را
آيه رحمت کند اهل معاصى را دلير
شد ز خط سبز گستاخى فزون اغيار را
مى زند از شرم صائب سينه را بر تيغ کوه
ديد تا کبک درى آن سرو خوش رفتار را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید