شماره ٣١: نيست ممکن رام کردن چشم جادوى ترا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
نيست ممکن رام کردن چشم جادوى ترا
سايه مى بوسد زمين از دور، آهوى ترا
نيستم شايسته گر نظاره روى ترا
سجده اى از دور دارم طاق ابروى ترا
پله ناز تو دارد نازنينان را سبک
کوه تمکين سنگ کم باشد ترازوى ترا
با سمن چون نسبت آن پيکر سيمين کنم؟
بستر گل، خار ناسازست پهلوى ترا
آنچنان کز خط سواد مردمان روشن شود
سرمه گوياتر کند چشم سخنگوى ترا
هر که را دستى بود در حل و عقد مشکلات
بر زبان چون شانه دارد حرف گيسوى ترا
چون سکندر، تشنه از ظلمات مى آمد برون
خضر اگر مى ديد تيغ و دست و بازوى ترا
گر گذارد قوت گيراييى در دست ها
در گره بندند گل پيراهنان بوى ترا
بر سيه روزان ببخشا، کز خط شبرنگ هست
در کمين روز سياه طرفه اى روى ترا
آنقدر جرأت ز بخت نارسا دارم طمع
کز دل صد چاک سازم شانه گيسوى ترا
مصرع برجسته هيهات است از خاطر رود
چون کند صائب فرامش قد دلجوى ترا؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید