شماره ٤: جان روشندل ز جسم مختصر باشد جدا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
جان روشندل ز جسم مختصر باشد جدا
در صدف از راه غلطانى گهر باشد جدا
از فشردن غوطه در درياى وحدت مى زند
گر چه از هم بند بند نيشکر باشد جدا
رشته سازى است کز مضراب دور افتاده است
دردمندان را رگى کز نيشتر باشد جدا
خازن گنج گهر را دور باشى لازم است
نيست ممکن کوه را تيغ از کمر باشد جدا
بى تکلف، مصحف بر طاق نسيان مانده اى است
حسن نو خطى که از صاحب نظر باشد جدا
از دليل عقل بر من کوه و صحرا تنگ شد
وقت آن سرگشته خوش کز راهبر باشد جدا
چون نگين از نگين دان بر کنار افتاده اى است
از سر زانوى فکر آن را که سر باشد جدا
مى کند بى اختيارى عاشقان را کامياب
نيست ممکن بهله را دست از کسر باشد جدا
از جهان سرد مهر اميد خونگرمى خطاست
شير در يک کاسه اينجا از شکر باشد جدا
از هم آوازان دو بالا مى شود گلبانگ عيش
واى بر کبکى که از کوه و کسر باشد جدا
دست کمتر مى دهد جمعيت نيکان به هم
نقطه هاى انتخاب از يکدگر باشد جدا
سلک جمعيت بدان را نيز مى پاشد ز هم
نقطه هاى شک اگر از همدگر باشد جدا
تا نگردد پخته، دل عضوى است از اعضاى تن
کى ز برگ خويش در خامى ثمر باشد جدا؟
معنى بيگانه صائب مى کند وحشت ز لفظ
از تن خاکي، دل روشن گهر باشد جدا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید