بيا در بزم عشق اى دل حريف درد جانان شو
برافشان جان بروى يار و از سر تا قدم جان شو
اگر ذوق و صفا خواهى نثار دوست کن جانرا
وگر کيش وفادارى به تير عشق قربان شو
چو شاه عشق با چوگان سوى ميدان جان آمد
ببوى لذت زخمش برغبت گوى ميدان شو
يکى دان و يکى بين شو ترا آخر که ميگويد
که گاهى در پى اين باش و گاهى طالب آن شو
اگر خواهى که ره يابى بخلوتخانه وحدت
ز انس انس دل بگسل چو جن از خلق پنهان شو
حسين از دامن مردى بچشم جان بکش گردى
سرى بر پاى مردان نه بخاک راه يکسان شو