اى گشته مست عشقت روز الست جانم
مستى جان بماند روزى که من نمانم
هر ذره اى ز خاکم سرمست عشق باشد
چون ذره ها برآيد از خاک استخوانم
فکر بهشت و دوزخ دارند اهل دانش
من مست عشق جانان فارغ ز اين و آنم
گفتى بغير منگر گر طالب حبيبى
والله که در دو گيتى غير از تو من ندانم
از روى مهربانى اى مه بيا خرامان
تا نقد جان و دل را در پاى تو فشانم
چون هيچکس نشانى با خود نيافت از تو
در جستن نشانت از خويش بى نشانم
اسرار عشق جانان دانم حسين ليکن
چون محرمى ندارم گفتن نميتوانم