شماره ١٢٧: شوريده کرد حالم لعل شکر نثارش

غزلستان :: منصور حلاج :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
شوريده کرد حالم لعل شکر نثارش
آشفته ساخت کارم زلفين بيقرارش
ما را ز عشق رويش آن آتشى ست در دل
کآفاق را بيکدم سوزد يکى شرارش
از يار اگر چه دوريم شاديم از آنکه بارى
بر سينه داغ حسرت داريم يادگارش
از روى اهل همت بالله که شرم دارم
هنگام وصل جانان گر جان کنم نثارش
با من چگونه ورزد يارى و مهربانى
يارى که نيست هرگز در ملک حسن يارش
آن سرو لاله عارض از ديده رفت و دارم
چون لاله داغ بر دل دور از گل عذارش
من دسته گل خود دادم ز دست ليکن
در پاى جان من ماند آسيب زخم خارش
گلزار کامرانى بى گل چو نيست خرم
جان را چه حاصل اى دل از باغ نوبهارش
چشم حسين دارد شکل خيال قدش
جوئى ست پر ز آب و سرويست در کنارش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید