شماره ٣٤: تا چند ز ديدار تو مهجور توان زيست

غزلستان :: منصور حلاج :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تا چند ز ديدار تو مهجور توان زيست
تو جان عزيزى ز تو چون دور توان زيست
آنکس که نظر بر چو تو منظور بينداخت
گويد که جدا گشته ز منظور توان زيست
درياب مرا چون رمقى هست کز اين بيش
سوداى محال است که مهجور توان زيست
بر بوى يکى پرسشت اى عيسى جانها
عمرى چو من آشفته و رنجور توان زيست
بر آرزوى آب زلالى ز وصالت
در آتش هجران تو محرور توان زيست
در کوى تو بر بوى تو اى حور پريوش
فارغ شده از روضه و بى حور توان زيست
گر چشم حسين از غم تو اشک ببارد
ناگشته بسوداى تو مشهور توان زيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید