شماره ٢٧٤

غزلستان :: ناصر خسرو :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
آنچه ت بکار نيست چرا جوئي؟
وانچه ت ازو گريز چرا گوئي؟
به روئى ار به روى کسى آرى
بى شک به رويت آيد بى روئى
خوش خوش از جهان و جوانمردى
پيش آر و پيش مار خوى نوئى
بدخو عقاب کوته عمر آمد
کرگس دراز عمر ز خوش خوئى
اين زال شوى کش چتو بس ديده است
از وى بشوى دست زناشوئى
بنده مشو ز بهر فزونى را
آن را که همچو اوئى و به زوئى
گر دانشت به مال به دست آمد
پس مال مى به دانش چون جوئي؟
چون مى فروشى آنچه خريده ستي؟
خونى ز خون ز بهر چه مى شوئي؟
جان را به علم پوش چو پوشيدى
تن رابه ششترى و به کاکوئى
روشن روانت گنه ز بى علمى
تيره تنت چو مشک به خوش بوئى
پوينده اين جهان و فروزندى
او را از اين قبل به تگاپوئى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید