شماره ٢٥٥

غزلستان :: ناصر خسرو :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
آن جنگى مرد شايگانى
معروف شده به پاسبانى
در گردنش از عقيق تعويذ
بر سرش کلاه ارغوانى
بر روى نکوش چشم رنگين
چون بر گل زرد خون چکانى
بر پشت فگنده چون عروسان
زربفت رداى پرنيانى
بسيار نکوتر از عروسان
مردى است به پيرى و جوانى
بى زن نخورد طعام هرگز
از بس لطف و ز مهربانى
تا زنده هميشه چون سوارى
با بانگ و نشاط و شادمانى
واندر پس خويش دو علامت
کرده است به پاي، خسروانى
آلوده به خون کلاه و طوقش
اين است ز پردلى نشانى
نه لشکرى است اين مبارز
بل حجرگى است و شايگانى
از گوشه بام دوش رازى
با من بگشاد بس نهانى
گفتا که «به شب چرا نخسپي؟
وز خواب و قرار چون رماني؟
يا چون نکنى طلب چو ياران
داد خود از اين جهان فاني؟
نوروز ببين که روى بستان
شسته است به آب زندگانى
واراسته شد چون نقش مانى
آن خاک سياه باستانى
بر سر بنهاد بار ديگر
نو نرگس تاج اردوانى
درويش و ضعيف شاخ بادام
کرده است کنار پر شيانى
گيتى به مثل بهشت گشته است
هرچند که نيست جاودانى
چون شاد نه اى چو مردمان تو؟
يا تو نه ز جنس مردماني؟
آن مى طلبد همى و آن گل
چون تو نه چنين و نه چناني؟
چون کار تو کس نديد کارى
امروز تو نادرالزمانى
تو زاهدى و سوى گروهى
بتر ز جهود و زندخوانى
بر دين حقى و سوى جاهل
بر سيرت و کيش هندوانى
سودت نکند وفا چو دشمن
از تو به جفا برد گمانى
سنگ است و سفال بردل او
گر بر سر او شکر فشانى
زين رنج تو را رها نيارد
جز حکم و قضاى آسمانى »
گفتم که: به هر سخن که گفتى
زى مرد خرد ز راستانى
خوابم نبرد همى که زيرا
شد راز فلک مرا عيانى
بشنودم راز او چو ايزد
برداشت زگوش من گرانى
گيتى بشنو که مى چه گويد
با بى دهنى و بى زبانى
گويد که «مخسپ خوش ازيرا
من منزلم و تو کاروانى »
هرکو سخن جهان شنوده است
خوار است به سوى او اغانى
غره چه شوى به دانش خويش؟
چون خط خداى بر نخواني؟
زيرا که دگر کسان بدانند
آن چيز که تو همى بدانى
واکنون که شنودم از جهان من
آن نکته خوب رايگانى
کى غره شود دل حزينم
زين پس به بهار بوستاني؟
خوش باد شب کسى که او را
کرده است زمانه ميزبانى
من دين ندهم ز بهر دنيا
فرشم نه بکار و نه اوانى
الفنجم خير تا توانم
از بيم زمان ناتوانى
اى آنکه همى به لعنت من
آواز بر آسمان رسانى
از تو بکشم عقاب دنيا
از بهر ثواب آن جهانى
دل خوش چه بوى بدانکه ناصر
مانده است غريب و مندخانى
آگاه نه اى کز اين تصرف
بر سود منم تو بر زيانى
من همچو نبى به غارم و تو
چون دشمن او به خان و مانى
روزى بچشى جزاى فعلت
رنجى که همى مرا چشانى
جائى که خطر ندارد آنجا
نه سيم زده نه زر کانى
وانجا نرود مگر که طاعت
نه مهترى و نه با فلانى
پيش آر قران و بررس از من
از مشکل و شرحش و معانى
بنکوه مرا اگر ندانم
به زانکه تو بى خرد برآنى
ليکن تو نه اى به علم مشغول
مشغول به طاق و طيلسانى
اى مسکين حجت خراسان
بر خوگ رمه مکن شبانى
کى گيرد پند جاهل از تو؟
در شوره نهال چون نشاني؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید