شماره ٢١٢

غزلستان :: ناصر خسرو :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
گشت جهان کودکى دوازده ساله
از سمنش روى وز بنفشه گلاله
آمد نازان ز هند مرغ بهارى
روى نهاده به ما جغاله جغاله
بى سلب و مفرش پرندى و رومى
دشت نماند و جبال و نه بساله
تا گل در کله چون عروس نهان شد
ابر مشاطه شده است و باد دلاله
نرگس جماش چون به لاله نگه کرد
بيد بر آهخت سوى لاله کتاله
طرفه سوارى است گل فروخته هموار
آتشش آب و عقيق و مشک دباله
گرنه چو يوسف شده است گل، چو زليخا
باغ چرا باز شد دوازده ساله؟
چون بوزد خوش نسيم شاخک بادام
سيم نثارت کند درست و شگاله
باز قوى شد به باغ دخترکش را
دست شده سست و پاى گشته کماله
روى به دنيا نه، اى نهاده برو دل،
داد بخواه از گل و بنفشه و لاله
نيستى آگه مگر که چون تو هزاران
خورده است اين گنبد پير زشت نکاله؟
هر که مرو را طلاق داد بجويدش
دوست ندارد هگرز شوى حلاله
فتنه کند خلق را چو روى بپوشد
همچو عروسان به زير سبز غلاله
گر تو همى صحبت زمانه نجوئى
آمدت اينک زمان صحبت و حاله
پير جهان بد سگال توست سوى او
منگر و مستان ز بد سگاله نواله
جز به جفا و عده هاش پاک دروغ است
ور بدهد مر تو را هزار قباله
نيک نگه کن به آفرينش خود در
تا به گه پيريت ز حال سلاله
تات يکى وعده کرد هرگز کان را
باز به روز دگر نکرد حواله
معده ت چاهى است اى رفيق که آن چاه
پر نشود جز به خاک و ريگ و نماله
رنج مبر تو که خود به خاک يکى روز
بر تو کنندش بلامحال و محاله
هم به تو مالد فلک تو را که ندارد
جز که ز عمر تو چرخ برشده ماله
نالش او را کشيد مادر و فرزند
شربت او را چشيد عمه و خاله
نسخت مکرش تمام نايد اگر من
محبره سازم يکى چو چاه زباله
آمدن لاله و گذشتن او کرد
لاله رخسار من چو زرد بلاله
تو به پياله نبيد خور که مرا بس
حبر سياه و قلم نبيد و پياله
دهر به پرويزن زمانه فرو بيخت
مردم را چه خياره و چه رذاله
هرچه درو مغز و آرد بود فرو شد
بر سر ماشوب آمده است نخاله
ديو ستان شد زمين و خاک خراسان
زانکه همى ز ابر جهل بارد ژاله
دانا داند کز آب جهل نرويد
جز که همه ديو کشتمند و نهاله
حکمت حجت بخوان که حکمت حجت
بهتر و خوشتر بسى ز مال و ز کاله



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید