شماره ١٣٥

غزلستان :: ناصر خسرو :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
اى فگنده امل دراز آهنگ
پست منشين که نيست جاى درنگ
تو چو نخچير دل به سوى چرا
دهر پوشيده بر تو پوست پلنگ
دل نهادى در اين سراى سپنج
سنگ بسيار ساختى بر سنگ
چون گرفتى قرار و پست نشست
برکش اکنون بر اسپ رفتن تنگ
لشکرى هر گهى که آخر کرد
نبود زان سپس بسيش درنگ
هر سوى شادمان به نقش و نگار
که بمرد آنکه نقش کرد ار تنگ
غايت رنگ هاست رنگ سياه
کى سيه کم شود به ديگر رنگ؟
اى به بى دانشى شده شب و روز
فتنه بر دهر و دهر بر تو به جنگ
دشمن از تو همى گريزد و تو
سخت در دامنش زده ستى چنگ
زى تو آيد عدو چو نصرت يافت
کرده دل تنگ و روى پر آژنگ؟
زين جهان چونکه او مظفر گشت
کرده خيره سوى گريز آهنگ
گرت هوش است و سنگ دار حذر،
اى خردمند، از اين عظيم نهنگ
هوش و سنگت برد به گردون سر
که بدين يافت سرورى هوشنگ
برکشد هوش مرد را از چاه
گاه بخشدش و مسند و اورنگ
وگرش تخت و گه نبود رواست
بهتر از تخت و گه بود هش و هنگ
دانش آموز و بخت را منگر
از دلت بخت کى زدايد زنگ؟
بخت آبى است گه خوش و گه شور
گاه تيره ى سياه و گاه چو زنگ
بخت مردى است از قياس دو روى
خلق گشته بدو درون آونگ
به يکى چنگش آخته دشنه است
به دگر چنگ مى نوازد چنگ
چون بياشفت بر کلنگ در ابر
گم شود راه بر پرنده کلنگ
ور به جيحون بر از تو برگردد
متحير بماندت بر گنگ
هيچ کس را به بخت فخرى نيست
زانکه او جفت نيست با فرهنگ
به يک اندازه اند بر در بخت
مرد فرهنگ با مقامر و شنگ
سبب خشم بخت پيدا نيست
شکرش را جدا مدان ز شرنگ
وين چنين چيز ديو باشد و من
از چنين ديو ننگ دارم، ننگ
نروم اندر اين بزرگ رمه
که بدو در نهاز شد بز لنگ
اى پسر، با جهان مدارا کن
وز جفاهاى او منال و ملنگ
چون برآشفته گشت يک چندى
دوردار از پلنگ بدخو رنگ
من به اندک زمان بسى ديدم
اين چنين هاى هاى و لنگالنگ
پست بنشين و چشم دار بدانک
زود زير و زبر شود نيرنگ
دهر با صابران ندارد پاى
مثلى زد لطيف آن سرهنگ
که «چو گربه به زير بنشيند
موش را سر بگردد اندر غنگ »
سپس بى هشان خلق مرو
گر نخوردى تو همچو ايشان بنگ
ور جهان پر شد از مگس منداز
بر مگس خيره خيره تير خدنگ
هرکه او گامى از تو دور شود
تو ازو دور شو به صد فرسنگ
سنت حجت خراسان گير
کار کوته مکن دراز آهنگ
شعر او خوان که اندرو يابى
در بنهاده تنگ ها بر تنک



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید