شماره ٥٤

غزلستان :: ناصر خسرو :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
مردم نبود صورت مردم حکما اند
ديگر خس و خارند و قماشات و دغااند
اينها که نيند از تو سزاى که و کهدان
مرحور وجنان راتو چه گوئى که سزااند؟
باندوه چرايند شب و روز بمانده
از چون و چرا زانکه ستوران چرااند
اين خيل چرا چويند و زخيل چراجوى
اين خلق بدانديش کزين گونه جرااند
در عالم انسانى مردم چو نبات است
اينها چون رياحين اند آنها چو گيااند
در دست شه اينها سپرغمند کماهى
در پيش خر آنها چو گياهند و غذااند
گر تو سپر غمى شوي، اين پور، به طاعت
آنهات گزينند که بر ما امرااند
دانا بر من کيست جز آنها که در امت
خيرالبشراند و خلف اهل عبااند؟
ايشان که به فرمان خدا از پدر و جد
ميمون خلفااند و بر امت خلفااند
آنها که به تاييد الهى به ره دين
اندر شب گم راهى اجرام سمااند
آنها که مرايشان را اندر شرف و فضل
مردان و زنان جمله عبيداند و امااند
آنها که به تقدير جهان داور ما را
از درد جهالت به نکو پند شفااند
آنها که جهان را به چراغى که خداوند
بفروختش اندر شب دين روى ضيااند
آنها که گوااند بر اين خلق و برايشان
زايزد پدر و جد بحق عدل گوااند
آنها که زپاکيزه نسب شيعت خود را
از حوض جد خويش و نيا آب سقااند
آنها که گه حمله به تاييد الهى
چون ما ز ستوران چراينده جدااند
آنها که بريشان ما را همه هموار
ميراث نيائيم که ميراث نيااند
آنها که چو محراب شريفند و مقدم
ديگر به صفا جمله وضيعند و ورااند
حجاج و کريمان و حکيمان جهانند
ويشان به ره حکمت قبله ى حکمااند
کعبه ى شرف و علم خفيات کتاب است
ويشان به مثل کعبه رکن اند و صفااند
زيشان به هر اقليم يکى تند زبانى است
گويا به صلاح گرهى کز صلحااند
بر اهل ولا ابر صلاحند و بر آنهاک
نه اهل ولااند مثل باد بلااند
کوهى است به هر کشور از ايشان که از اين خلق
آنها که نبينند نه از اهل ولااند
کوهى که برو چشمه پاک آب حيات است
نخچير درو مؤمن و کبگان علمااند
کوهى است به يمگان که بينند گروهيش
کز چشم حقيقت سپر سر صفااند
کوهى که درو نور الهى است جواهر
آنها که همى جويند جوهر به کجااند؟
زين گوهر باقى نکند هيچ کسى قصد
کز کوردلى شيفته برادر فنااند
آن است مرا کز دل با من به مرا نيست
آنها نه مرااند که با من به مرااند
در گرد دل من به مرا هرگز ره نيست
پاکيزه که بى هيچ مرااند مرااند
مر گوهر با قيمت و با فضل و بها را
اينها نه سزااند که بى قدر و بهااند
از عدل و صواب است بقا زاده و اينها
نه اهل بقااند که بر جور و خطااند
پشه ز چه يک روز زيد، پيل دوصد سال؟
زيرا ز پشه پيلان در رنج و عنااند
عدلى است عطا ز ايزد ما را و ز دوزخ
آنند رها کز در اين شهره عطااند
گر عادلى از طاعت بگزار حق وقت
بنگر به بصيرت که در اين جا بصرااند
وانها که ندانند به طاعت حق روزى
بر جور و جفااند نه بر عدل و وفااند
يارب، چه شد آن خلق که بر آل پيمبر
چون کژدم و مارند و چو گرگان و قلااند؟
اينها که همى دشمن اولاد رسولند
از مادر اگر هرگز نايند روااند
دانم که رها يابد از دوزخ ابليس
گر ز آتش اين قوم بدين فعل رهااند
دانم که بدين فعل که مى بينم هر چند
گويند تو راايم حقيقت نه تورااند
آنها که تورااند ز فعل بد اينها
درمانده و دل خسته و با درد و بکااند
دانند که در عالم دين شهره لوائى است
پنهان شده در سايه اين شهره لوااند
آن شمس که روزيش برآرى تو زمغرب
از فضل تو خواهنده مرو را به دعااند
تا جاى پدر باز ستانند ز ديوان
اينها که سزاى صلوات اند و ثنااند
اى امت برگشته ز اولاد پيمبر
اولاد پيمبر حکم روز قضااند
اين قوم که اين راه نمودند شما را
زى آتش جاويد دليلان شمااند
اين رشوت خواران فقهااند شما را
ابليس فقيه است گر اينها فقهااند
از بهر قضا خواشتن و خوردن رشوت
فتنه همگان بر کتب بيع و شرااند
رشوت بخورند آنگه رخصت بدهندت
نه اهل قضااند بل از اهل قفااند
بر من ز شما نيست سفاهت عجب ايرا
آنند که در دين فقهااند سفهااند
گر احمد مرسل پدر امت خويش است
جز شيعت و فرزند وى اولاد زنااند
ما بر اثر عترت پيغمبر خويشيم
و اولاد زنا بر اثر راى و هوااند
اسلام ردائى ز رسول است و، امامان
از عترت او، حافظ اين شهره ردااند
آنان که فلان است و فلان زمره ايشان
نزديک حکيمان زدر عيب و هجااند
ما را چو کند پير چه گوئيم که رهبر
در دين حق از عترت پيغمبر مااند؟
اى حجت، مى گوى سخنهاى به حجت
زيرا که صبائى تو و خصمانت هبااند
موسى زمان را تو يکى شهره عصائى
وانکه نشناسند که خصمان عقلااند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید