شماره ٨٥

غزلستان :: سیف فرغانی :: قصايد و قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
ايا سلطان ترا بنده ز سلطان بى نيازم کن
ز خسرو فارغم گردان و از خان بى نيازم کن
ز سلطان بى نيازى نيست در دنيا توانگر را
بمن ده ملک درويشى ز سلطان بى نيازم کن
چو شطرنج از پى بازيست هر شاهى که مى بينم
مريز آب رخم را و ز شاهان بى نيازم کن
اميران همچو گرگان و رعيت گوسپندان شان
سگ درگاه خويشم خوان ز گرگان بى نيازم کن
اگر چون بحر عمانند هريک معدن لؤلو
مرا لولو نمى بايد ز عمان بى نيازم کن
وگر درياى فياضند وقت خود از آن دريا
ز فيضت قطره يى بر من بيفشان بى نيازم کن
همه از ضعف ايمانست بر غير اعتماد من
ازين کافردلان يارب بايمان بى نيازم کن
جهان مأواى انسانست دروى نيک و بد باشد
ز بد مستغنيم دار وز نيکان بى نيازم کن
براى زندگى تن نخواهم منت جان را
بعشقم زنده دل گردان و از جان بى نيازم کن
مرا از بهر تن بايد که نانى باشد اندر کف
ز جانم بار تن برگير و از نان بى نيازم کن
طمع درديست در انسان که باشد مال درمانش
ببر اين درد را از من ز درمان بى نيازم کن
همه رنگست و بود نياز نان را شايد اين معنى
ز ننگ شرکت ايشان چو مردان بى نيازم کن
ز حرص آدمى يارب زمين انبار موران شد
تو از انبار اين موران چو مرغان بى نيازم کن
قناعت مصر ملک است و جهان مانند کنعانى
چو يوسف ملک مصرم ده ز کنعان بى نيازم کن
نديدم نعمت از اخوان و بر نعمت حسد ديدم
بحق سوره يوسف ز اخوان بى نيازم کن
عطاى تست چون باران سخاشان هست چون شبنم
بلى از منت شبنم بباران بى نيازم کن
چو از اقران صاحب نفس نقصانست حالم را
بدرويشان صاحب دل از اقران بى نيازم کن
منم مانند خاقانى و روم امروز شروانم
بتبريزم فگن يارب ز شروان بى نيازم کن
نگفتم همچو خاقانى ثناى هيچ خاقانى
تو از گنج عطاى خود ز خاقان بى نيازم کن
دل دنياطلب کورست هان اى سيف فرغانى
بگو در راه دين يارب ز کوران بى نيازم کن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید