شماره ٧٥

غزلستان :: سیف فرغانی :: قصايد و قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
عشق تمکين بود بتمکين در
دم تمکين مزن بتلوين در
چون زادراک خود حقيقت عشق
بست بر ديده جهان بين در
بنگر امروز تا چه شور و شرست
از مجازش بويس ورامين در
گر بخواهد عروس عشق ترا
در جهانت رود بکابين در
ترک ملک کيان ببايد گفت
خسروان را بعشق شيرين در
هست بيرون ز هفت بام فلک
خانه عشق را نخستين در
تا ترا خانه زير اين بام است
نگشايند بر دلت اين در
مطلب عشق را ز عقل که نيست
معنى فاتحه بآمين در
حق شناسى ز فلسفه مشناس
دانه در مجو بسرگين در
اى تو در زير جامه مردان
چون نجاست بجام زرين در
رو که هستى تو اندرين خرقه
همچو کردى بشعر پشمين در
بودى آيينه جمال آله
زنگ خوردى بجاى تمکين در
چشمه خضر بوذى از پاکى
تيره گشتى بحوض خاکين در
عشق ورزى و دوست دارى جان
کفر بى شک خلل بود دين در
بت پرستى همى بکعبه درون
زند خوانى همى بياسين در
هستى تو و عشق هر دو بهم
الموتى بود بقزوين در
عقل را کوست در ولايت خود
شهسوارى بخانه زين در
زالکى دان بدست رستم عشق
روبهى دان بچنگ گرگين در
اى زهر ره بحضرت تو درى
با تو باز آيم از کدامين در
دل ز خود بر گرفتم و بتو داد
زدم آتش بجان غمگين در
تا چو پشت زمين معرکه شد
روى زردم باشک رنگين در
مردم ديده رگ گشودستند
راست گويى بچشم خونين در
حسن چون جلوه کرد از رويى
خويشتن را بزلف مشکين در
بهر فرداى خويش عاشق ديد
روى محنت بخواب دوشين در
گل چو بنمود روى گو بلبل
خواب را خار نه ببالين در
مثل ما و تو و قصه عشق
بشنو و باز کن ز تحسين در
ذکر فرعون دان بطاها در
قصه موردان بطاسين در



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید