و کتب اليه ايضا

غزلستان :: سیف فرغانی :: قصايد و قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
دلم از کار اين جهان بگرفت
راست خواهى دلم ز جان بگرفت
مدح سعدى نگفته بيتى چند
طوطى نطق را زبان بگرفت
آفتابيست آسمان بارش
که زمين بستد و زمان بگرفت
پادشاه سخن بتيغ زبان
تا بجايى که مى توان بگرفت
سخن او که هست آب حيات
چون سکندر همه جهان بگرفت
ديگرى جاى او نگيرد و او
بسخن جاى ديگران بگرفت
بلبل طبع او صفيرى زد
همه آفاق گلستان بگرفت
دم سرد چمن ز خجلت آن
آمد و غنچه را دهان بگرفت
دست صيتش که در جهان علمست
دامن آخرالزمان بگرفت
بحر معنيست او وزين سبب است
که چو بحر از جهان کران بگرفت
عرضه کردند بر دلش دو جهان
همتش اين بداد و آن بگرفت
سخن او بسمع من چو رسيد
مر مرا شوق او چنان بگرفت
که دل من ز خاتم مهرش
همچو شمع از نگين نشان بگرفت
طوطى طبعش از سخن شکرى
بدهان شکرفشان بگرفت
زهره از بهر نقل خويش آنرا
در طبقهاى آسمان بگرفت
اى بزرگى که طبع وقادت
خرده بر عقل خرده دان بگرفت
وقت تقرير مدحت تو مرا
اين معانى ره بيان بگرفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید