مقالت سيزدهم در نکوهش جهان

غزلستان :: نظامی :: مخزن الاسرار

افزودن به مورد علاقه ها
پيرى عالم نگر و تنگيش
تا نفريبى به جوان رنگيش
بر کف اين پير که برنا وشست
دسته گل مينگرى واتشست
چشمه سرابست فريبش مخور
قبله صليبست نمازش مبر
زين همه گل بر سر خارى نه اى
گر همه مستند تو بارى نه اى
چون ببرى زانچه طمع کرده اى
آن برى از خانه که آورده اى
چون بنه در بحر قيامت برند
بى درمان جان به سلامت برند
خواه بنه مايه و خواهى به باز
کانچه دهند از تو ستانند باز
خانه داد و ستدست اين جهان
کاين بدهد حالى بستاند آن
گرچه يکى کرم بريش گرست
باز يکى کرم بريشم خورست
شمع کن اين زرد گل جعفرى
تا چو چراغ از گل خود برخورى
تن بشکن نه دريئى گو مباش
زر بفکن شش سريئى گو مباش
پاى کرم بر سر زر نه نه دست
تات نخوانند چو گل زرپرست
زر که بر او سکه مقصود نيست
آن زر و زرنيخ به نسبت يکيست
دوستى زر چو به سان زرست
در دم طاوس همان پيکرست
سکه زر چون که به آهن برند
پادشهان بيشتر آهنگرند
ساخت ازو همت قارون کلاه
از سر آن رخنه فروشد به چاه
بار توشد تاش سر تست جاى
بارگيت شد چو نهى زير پاى
دادن زر گر همه جان دادنست
ناستدن بهتر از آن دادنست
در ستدن حرص جهانت دهد
در شدن آسايش جانت دهد
آنکه ستانى و بيفشانيش
بهتر از آن نيست که نستانيش
زر چو نهى روغن صفرا گرست
چونبخورى ميوه صفرا برست
زر که ز مشرق به در افشانده اند
بيخبران مغربيش خوانده اند
مغرب و آن قوم سخا دشمنند
مشرق و اهلش به سخا روشنند
هرچه دهد مشرقى صبح بام
مغربى شام ستاند به وام
والى جان همه کانها زرست
نايب دست همه مرغان پرست
آن زر رومى که به سنگ دمشق
راست برآيد به ترازوى عشق
گرچه فروزنده و زيبنده است
خاک برو کن که فريبنده است
کيست که اين دزد کلاهش نبرد
وافت اين غول ز راهش نبرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید