داستان فريدون با آهو

غزلستان :: نظامی :: مخزن الاسرار

افزودن به مورد علاقه ها
صبحدمى با دو سه اهل درون
رفت فريدون به تماشا برون
چون به شکار آمد در مرغزار
آهوکى ديد فريدون شکار
گردن و گوشى ز خصومت برى
چشم و سرينى به شفاعت گرى
گفتى از آنجا که نظر جسته بود
از نظر شاه برون رسته بود
شاه بدان صيد چنان صيد شد
کش همگى بسته آن قيد شد
رخش برو چون جگرش گرم کرد
پشت کمان چون شکمش نرم کرد
تير بدان پايه ازو درگذشت
رخش بدان پويه به گردش نگشت
گفت به تير آن پر کينت کجاست
گفت به رخش آن تک دينت کجاست
هر دو درين باره نه پسباره ايد
خرده آن خرد گيا خواره ايد
تير زبان شد همه کاى مرزبان
هست نظرگاه تو اين بى زبان
در کنف درع تو جولان زند
بر سر درع تو که پيکان زند
خوش نبود با نظر مهتران
بر رق آهو کف خنياگران
داغ بلندان طلب اى هوشمند
تا شوى از داغ بلندان بلند
صورت خدمت صفت مردميست
خدمت کردن شرف آدميست
نيست بر مردم صاحب نظر
خدمتى از عهد پسنديده تر
دست وفا در کمر عهد کن
تا نشوى عهدشکن جهدکن
گنج نشين مار که درويش نيست
از سر تا دم کمرى بيش نيست
از پى آن گشت فلک تاج سر
کز سر خدمت همه تن شد کمر
هر که زمام هنرى مى کشد
در ره خدمت کمرى مى کشد
شمع که او خواجگى نور يافت
از کمر خدمت زنبور يافت
خيز نظامى که نه بر بسته اى
از پى خدمت چه کمر بسته اى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید