مقالت دوم در عدل و نگهدارى انصاف

غزلستان :: نظامی :: مخزن الاسرار

افزودن به مورد علاقه ها
اى ملک جانوران راى تو
وى گهر تاجوران پاى تو
گر ملکى خانه شاهى طلب
ور گهرى تاج الهى طلب
زانسوى عالم که دگر راه نيست
جز من و تو هيچکس آگاه نيست
زان ازلى نور که پرورده اند
در تو زيادت نظرى کرده اند
نقد غريبى و جهان شهرتست
نقد جهان يک بيک از بهر تست
ملک بدين کار کيائى تراست
سينه کن اين سينه گشائى تراست
دور تو از دايره بيرون ترست
از دو جهان قدر تو افزون ترست
آينه دار از پى آن شد سحر
تا تو رخ خويش ببينى مگر
جنبش اين مهد که محراب تست
طفل صفت از پى خوشخواب تست
مرغ دل و عيسى جان هم توئى
چون تو کسى گر بود آنهم توئى
سينه خورشيد که پر آتشست
روى تو مى بيند از آن دلخوشست
مه که شود کاسته چون موى تو
خنده زند چون نگرد روى نو
عالم خوش خور که ز کس کم نه اى
غصه مخور بنده عالم نه اى
با همه چون خاک زمين پست باش
وز همه چون باد تهى دست باش
خاک تهى به نه درآميخته
گرد بود خاک برانگيخته
دل به خدا برنه و خورسنديئى
اينت جداگانه خداونديئى
گو خبر دين و ديانت کجاست
ما بکجائيم و امانت کجاست
آندل کز دين اثرش داده اند
زانسوى عالم خبرش داده اند
چاره دين ساز که دنيات هست
تا مگر آن نيز بيارى بدست
دين چو به دنيا بتوانى خريد
کن مکن ديو نبايد شنيد
مى رود از جوهر اين کهربا
هر جو سنگى بمنى کيميا
سنگ بينداز و گهر ميستان
خاک زمين ميده و زر ميستان
آنکه ترا توشه ره مى دهد
از تو يکى خواهد و ده مى دهد
بهتر از اين مايه ستانيت نيست
سود کن آخر که زيانيت نيست
کار تو پروردن دين کرده اند
دادگران کار چنين کرده اند
دادگرى مصلحت انديشه ايست
رستن از اين قوم ميهن پيشه ايست
شهر و سپه را چو شوى نيک خواه
نيک تو خواهد همه شهر و سپاه
خانه بر ملک ستم کاريست
دولت باقى ز کم آزاريست
عاقبتى هست بيا پيش از آن
کرده خود بين و بينديش از آن
راحت مردم طلب آزار چيست
جز خجلى حاصل اينکار چيست
مست شده عقل به خوشخواب در
کشتى تدبير به غرقاب در
ملک ضعيفان به کف آورده گير
مال يتيمان به ستم خورده گير
روز قيامت که بود داورى
شرم ندارى که چه عذر آورى
روى به دين کن که قوى پشتيست
پشت به خورشيد که زردشتيست
لعبت زرنيخ شد اين گوى زرد
چون زن حايض پى لعبت مگرد
هر چه در اين پرده نه ميخيست
بازى اين لعبت زرنيخيست
باد در او دم چو مسيح از دماغ
باز رهان روغن خود زين چراغ
چند چو پروانه پر انداختن
پيش چراغى سپر انداختن
پاره کن اين پرده عيسى گراى
تا پر عيسيت برويد ز پاى
هر که چو عيسى رگ جانرا گرفت
از سر انصاف جهان را گرفت
رسم ستم نيست جهان يافتن
ملک به انصاف توان يافتن
هر چه نه عدلست چه دادت دهد
وانچه نه انصاف به بادت دهد
عدل بشيريست خرد شاد کن
کارگرى مملکت آباد کن
مملکت از عدل شود پايدار
کار تو از عدل تو گيرد قرار



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید