دفتر ششم هم از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
نايب آمد گفت صندوقت به چند
گفت نهصد بيشتر زر مي‌دهند
من نمي‌آيم فروتر از هزار
گر خريدارى گشا کيسه بيار
گفت شرمى دار اى کوته‌نمد
قيمت صندوق خود پيدا بود
گفت بي‌ريت شرى خود فاسديست
بيع ما زير گليم اين راست نيست
بر گشايم گر نمي‌ارزد مخر
تا نباشد بر تو حيفى اى پدر
گفت اى ستار بر مگشاى راز
سرببسته مي‌خرم با من بساز
ستر کن تا بر تو ستارى کنند
تا نبينى آمنى بر کس مخند
بس درين صندوق چون تو مانده‌اند
خوش را اندر بلا بنشانده‌اند
آنچ بر تو خواه آن باشد پسند
بر دگر کس آن کن از رنج و گزند
زانک بر مرصاد حق واندر کمين
مي‌دهد پاداش پيش از يوم دين
آن عظيم العرش عرش او محيط
تخت دادش بر همه جانها بسيط
گوشه‌ى عرشش به تو پيوسته است
هين مجنبان جز بدين و داد دست
تو مراقب باش بر احوال خويش
نوش بين در داد و بعد از ظلم نيش
گفت آرى اينچ کردم استم است
ليک هم مي‌دان که بادى اظلم است
گفت نايب يک به يک ما بادييم
با سواد وجه اندر شادييم
هم‌چو زنگى کو بود شادان و خوش
او نبيند غير او بيند رخش
ماجرا بسيار شد در من يزيد
داد صد دينار و آن از وى خريد
هر دمى صندوقيى اى بدپسند
هاتفان و غيبيانت مي‌خرند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید