دفتر ششم هم از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
آن يکى درويش ز اطراف ديار
جانب تبريز آمد وامدار
نه هزارش وام بد از زر مگر
بود در تبريز بدرالدين عمر
محتسب بد او به دل بحر آمده
هر سر مويش يکى حاتم‌کده
حاتم ار بودى گداى او شدى
سر نهادى خاک پاى او شدى
گر بدادى تشنه را بحرى زلال
در کرم شرمنده بودى زان نوال
ور بکردى ذره‌اى را مشرقى
بودى آن در همتش نالايقى
بر اميد او بيامد آن غريب
کو غريبان را بدى خويش و نسيب
با درش بود آن غريب آموخته
وام بي‌حد از عطايش توخته
هم به پشت آن کريم او وام کرد
که ببخششهاش واثق بود مرد
لا ابالى گشته زو و وام‌جو
بر اميد قلزم اکرام‌خو
وام‌داران روترش او شادکام
هم‌چو گل خندان از آن روض الکرام
گرم شد پشتش ز خورشيد عرب
چه غمستش از سبال بولهب
چونک دارد عهد و پيوند سحاب
کى دريغ آيد ز سقايانش آب
ساحران واقف از دست خدا
کى نهند اين دست و پا را دست و پا
روبهى که هست زان شيرانش پشت
بشکند کله‌ى پلنگان را به مشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید