دفتر ششم هم از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
اندرين بود او که شيخ نامدار
زود پيش افتاد بر شيرى سوار
شير غران هيزمش را مي‌کشيد
بر سر هيزم نشسته آن سعيد
تازيانه‌ش مار نر بود از شرف
مار را بگرفته چون خرزن به کف
تو يقين مي‌دان که هر شيخى که هست
هم سوارى مي‌کند بر شير مست
گرچه آن محسوس و اين محسوس نيست
ليک آن بر چشم جان ملبوس نيست
صد هزاران شير زير را نشان
پيش ديده‌ى غيب‌دان هيزم‌کشان
ليک يک يک را خدا محسوس کرد
تا که بيند نيز او که نيست مرد
ديدش از دور و بخنديد آن خديو
گفت آن را مشنو اى مفتون ديو
از ضمير او بدانست آن جليل
هم ز نور دل بلى نعم الدليل
خواند بر وى يک به يک آن ذوفنون
آنچ در ره رفت بر وى تا کنون
بعد از آن در مشکل انکار زن
بر گشاد آن خوش‌سراينده دهن
کان تحمل از هواى نفس نيست
آن خيال نفس تست آنجا مه‌ايست
گرنه صبرم مي‌کشيدى بار زن
کى کشيدى شير نر بيگار من
اشتران بختييم اندر سبق
مست و بي‌خود زير محملهاى حق
من نيم در امر و فرمان نيم‌خام
تا بينديشم من از تشنيع عام
عام ما و خاص ما فرمان اوست
جان ما بر رو دوان جويان اوست
فردى ما جفتى ما نه از هواست
جان ما چون مهره در دست خداست
ناز آن ابله کشيم و صد چو او
نه ز عشق رنگ و نه سوداى بو
اين قدر خود درس شاگردان ماست
کر و فر ملحمه‌ى ما تا کجاست
تا کجا آنجا که جا را راه نيست
جز سنابرق مه الله نيست
از همه اوهام و تصويرات دور
نور نور نور نور نور نور
بهر تو ار پست کردم گفت و گو
تا بسازى با رفيق زشت‌خو
تا کشى خندان و خوش بار حرج
از پى الصبر مفتاح الفرج
چون بسازى با خسى اين خسان
گردى اندر نور سنتها رسان
که انبيا رنج خسان بس ديده‌اند
از چنين ماران بسى پيچيده‌اند
چون مراد و حکم يزدان غفور
بود در قدمت تجلى و ظهور
بى ز ضدى ضد را نتوان نمود
وان شه بي‌مثل را ضدى نبود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید