دفتر ششم هم از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
آن‌چنان که کاروانى مي‌رسيد
در دهى آمد درى را باز ديد
آن يکى گفت اندرين برد العجوز
تا بيندازيم اينجا چند روز
بانگ آمد نه بينداز از برون
وانگهانى اندر آ تو اندرون
هم برون افکن هر آنچ افکندنيست
در ميا با آن کاى ن مجلس سنيست
بد هلال استاددل جان‌روشنى
سايس و بنده‌ى اميرى ممنى
سايسى کردى در آخر آن غلام
ليک سلطان سلاطين بنده نام
آن امير از حال بنده بي‌خبر
که نبودش جز بليسانه نظر
آب و گل مي‌ديد و در وى گنج نه
پنج و شش مي‌ديد و اصل پنج نه
رنگ طين پيدا و نور دين نهان
هر پيمبر اين چنين بد در جهان
آن مناره ديد و در وى مرغ نى
بر مناره شاه‌بازى پر فنى
وان دوم مي‌ديد مرغى پرزنى
ليک موى اندر دهان مرغ نى
وانک او ينظر به نور الله بود
هم ز مرغ و هم ز مو آگاه بود
گفت آخر چشم سوى موى نه
تا نبينى مو بنگشايد گره
آن يکى گل ديد نقشين دو وحل
وآن دگر گل ديد پر علم و عمل
تن مناره علم و طاعت هم‌چو مرغ
خواه سيصد مرغ‌گير و يا دو مرغ
مرد اوسط مرغ‌بينست او و بس
غير مرغى مي‌نبيند پيش و پس
موى آن نور نيست پنهان آن مرغ
هيچ عاريت نباشد کار او
علم او از جان او جوشد مدام
پيش او نه مستعار آمد نه وام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید