دفتر پنجم از کتاب مولانا قدس الله سره

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
گفت يزدان زو عزرائيل را
که ببين آن خاک پر تخييل را
آن ضعيف زال ظالم را بياب
مشت خاکى هين بياور با شتاب
رفت عزرائيل سرهنگ قضا
سوى کره‌ى خاک بهر اقتضا
خاک بر قانون نفير آغاز کرد
داد سوگندش بسى سوگند خورد
کاى غلام خاص و اى حمال عرش
اى مطاع الامر اندر عرش و فرش
رو به حق رحمت رحمن فرد
رو به حق آنک با تو لطف کرد
حق شاهى که جز او معبود نيست
پيش او زارى کس مردود نيست
گفت نتوانم بدين افسون که من
رو بتابم ز آمر سر و علن
گفت آخر امر فرمود او به حلم
هر دو امرند آن بگير از راه علم
گفت آن تاويل باشد يا قياس
در صريح امر کم جو التباس
فکر خود را گر کنى تاويل به
که کنى تاويل اين نامشتبه
دل همي‌سوزد مرا بر لابه‌ات
سينه‌ام پر خون شد از شورابه‌ات
نيستم بي‌رحم بل زان هر سه پاک
رحم بيشستم ز درد دردناک
گر طبانجه مي‌زنم من بر يتيم
ور دهد حلوا به دستش آن حليم
اين طبانجه خوشتر از حلواى او
ور شود غره به حلوا واى او
بر نفير تو جگر مي‌سوزدم
ليک حق لطفى همي‌آموزدم
لطف مخفى در ميان قهرها
در حدث پنهان عقيق بي‌بها
قهر حق بهتر ز صد حلم منست
منع کردن جان ز حق جان کندنست
بترين قهرش به از حلم دو کون
نعم رب‌العالمين و نعم عون
لطفهاى مضمر اندر قهر او
جان سپردن جان فزايد بهر او
هين رها کن بدگمانى و ضلال
سر قدم کن چونک فرمودت تعال
آن تعال او تعاليها دهد
مستى و جفت و نهاليها دهد
بارى آن امر سنى را هيچ هيچ
من نيارم کرد وهن و پيچ پيچ
اين همه بشنيد آن خاک نژند
زان گمان بد بدش در گوش بند
باز از نوعى دگر آن خاک پست
لابه و سجده همي‌کرد او چو مست
گفت نه برخيز نبود زين زيان
من سر و جان مي‌نهم رهن و ضمان
لابه منديش و مکن لابه دگر
جز بدان شاه رحيم دادگر
بنده فرمانم نيارم ترک کرد
امر او کز بحر انگيزيد گرد
جز از آن خلاق گوش و چشم و سر
نشنوم از جان خود هم خير و شر
گوش من از گفت غير او کرست
او مرا از جان شيرين جان‌ترست
جان ازو آمد نيامد او ز جان
صدهزاران جان دهم او رايگان
جان کى باشد کش گزينم بر کريم
کيک چه بود که بسوزم زو گليم
من ندانم خير الا خير او
صم و بکم و عمى من از غير او
گوش من کرست از زاري‌کنان
که منم در کف او هم‌چون سنان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید