دفتر پنجم از کتاب مولانا قدس الله سره

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
اين سخن را نيست پايان و فراغ
اى خليل حق چرا کشتى تو زاغ
بهر فرمان حکمت فرمان چه بود
اندکى ز اسرار آن بايد نمود
کاغ کاغ و نعره‌ى زاغ سياه
دايما باشد به دنيا عمرخواه
هم‌چو ابليس از خداى پاک فرد
تا قيامت عمر تن درخواست کرد
گفت انظرنى الى يوم الجزا
کاشکى گفتى که تبنا ربنا
عمر بى توبه همه جان کندنست
مرگ حاضر غايب از حق بودنست
عمر و مرگ اين هر دو با حق خوش بود
بي‌خدا آب حيات آتش بود
آن هم از تاثير لعنت بود کو
در چنان حضرت همي‌شد عمرجو
از خدا غير خدا را خواستن
ظن افزونيست و کلى کاستن
خاصه عمرى غرق در بيگانگى
در حضور شير روبه‌شانگى
عمر بيشم ده که تا پس‌تر روم
مهلم افزون کن که تا کمتر شوم
تا که لعنت را نشانه او بود
بد کسى باشد که لعنت‌جو بود
عمر خوش در قرب جان پروردنست
عمر زاغ از بهر سرگين خوردنست
عمر بيشم ده که تا گه مي‌خورم
دايم اينم ده که بس بدگوهرم
گرنه گه خوارست آن گنده‌دهان
گويدى کز خوى زاغم وا رهان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید