دفتر پنجم از کتاب مولانا قدس الله سره

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
گفت درويشى به درويشى که تو
چون بديدى حضرت حق را بگو
گفت بي‌چون ديدم اما بهر قال
بازگويم مختصر آن را مثال
ديدمش سوى چپ او آذرى
سوى دست راست جوى کوثرى
سوى چپش بس جهان‌سوز آتشى
سوى دست راستش جوى خوشى
سوى آن آتش گروهى برده دست
بهر آن کوثر گروهى شاد و مست
ليک لعب بازگونه بود سخت
پيش پاى هر شقى و نيکبخت
هر که در آتش همى رفت و شرر
از ميان آب بر مي‌کرد سر
هر که سوى آب مي‌رفت از ميان
او در آتش يافت مي‌شد در زمان
هر که سوى راست شد و آب زلال
سر ز آتش بر زد از سوى شمال
وانک شد سوى شمال آتشين
سر برون مي‌کرد از سوى يمين
کم کسى بر سر اين مضمر زدى
لاجرم کم کس در آن آتش شدى
جز کسى که بر سرش اقبال ريخت
کو رها کرد آب و در آتش گريخت
کرده ذوق نقد را معبود خلق
لاجرم زين لعب مغبون بود خلق
جوق‌جوق وصف صف از حرص و شتاب
محترز ز آتش گريزان سوى آب
لاجرم ز آتش برآوردند سر
اعتبارالاعتبار اى بي‌خبر
بانگ مي‌زد آتش اى گيجان گول
من نيم آتش منم چشمه‌ى قبول
چشم‌بندى کرده‌اند اى بي‌نظر
در من آى و هيچ مگريز از شرر
اى خليل اينجا شرار و دود نيست
جز که سحر و خدعه‌ى نمرود نيست
چون خليل حق اگر فرزانه‌اى
آتش آب تست و تو پروانه‌اى
جان پروانه همي‌دارد ندا
کاى دريغا صد هزارم پر بدى
تا همى سوزيد ز آتش بي‌امان
کورى چشم و دل نامحرمان
بر من آرد رحم جاهل از خرى
من برو رحم آرم از بينش‌ورى
خاصه اين آتش که جان آبهاست
کار پروانه به عکس کار ماست
او ببينند نور و در نارى رود
دل ببيند نار و در نورى شود
اين چنين لعب آمد از رب جليل
تا ببينى کيست از آل خليل
آتشى را شکل آبى داده‌اند
واندر آتش چشمه‌اى بگشاده‌اند
ساحرى صحن برنجى را به فن
صحن پر کرمى کند در انجمن
خانه را او پر ز کزدمها نمود
از دم سحر و خود آن کزدم نبود
چونک جادو مي‌نمايد صد چنين
چون بود دستان جادوآفرين
لاجرم از سحر يزدان قرن قرن
اندر افتادند چون زن زير پهن
ساحرانشان بنده بودند و غلام
اندر افتادند چون صعوه به دام
هين بخوان قرآن ببين سحر حلال
سرنگونى مکرهاى کالجبال
من نيم فرعون کايم سوى نيل
سوى آتش مي‌روم من چون خليل
نيست آتش هست آن ماء معين
وآن دگر از مکر آب آتشين
پس نکو گفت آن رسول خوش‌جواز
ذره‌اى عقلت به از صوم و نماز
زانک عقلت جوهرست اين دو عرض
اين دو در تکميل آن شد مفترض
تا جلا باشد مر آن آيينه را
که صفا آيد ز طاعت سينه را
ليک گر آيينه از بن فاسدست
صيقل او را دير باز آرد به دست
وان گزين آيينه که خوش مغرس است
اندکى صيقل گرى آن را بس است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید