گفت موسى را به وحى دل خدا
کاى گزيده دوست ميدارم ترا
گفت چه خصلت بود اى ذوالکرم
موجب آن تا من آن افزون کنم
گفت چون طفلى به پيش والده
وقت قهرش دست هم در وى زده
خود نداند که جز او ديار هست
هم ازو مخمور هم از اوست مست
مادرش گر سيليى بر وى زند
هم به مادر آيد و بر وى تند
از کسى يارى نخواهد غير او
اوست جمله شر او و خير او
خاطر تو هم ز ما در خير و شر
التفاتش نيست جاهاى دگر
غير من پيشت چون سنگست و کلوخ
گر صبى و گر جوان و گر شيوخ
همچنانک اياک نعبد در حنين
در بلا از غير تو لانستعين
هست اين اياک نعبد حصر را
در لغت و آن از پى نفى ريا
هست اياک نستعين هم بهر حصر
حصر کرده استعانت را و قصر
که عبادت مر ترا آريم و بس
طمع يارى هم ز تو داريم و بس