دفتر چهارم هم از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
آن يکى مرغى گرفت از مکر و دام
مرغ او را گفت اى خواجه‌ى همام
به تو بسى گاوان و ميشان خورده‌اى
تو بسى اشتر به قربان کرده‌اى
تو نگشتى سير زانها در زمن
هم نگردى سير از اجزاى من
هل مرا تا که سه پندت بر دهم
تا بدانى زيرکم يا ابلهم
اول آن پند هم در دست تو
ثانيش بر بام کهگل بست تو
وآن سوم پند دهم من بر درخت
که ازين سه پند گردى نيکبخت
آنچ بر دستست اينست آن سخن
که محالى را ز کس باور مکن
بر کفش چون گفت اول پند زفت
گشت آزاد و بر آن ديوار رفت
گفت ديگر بر گذشته غم مخور
چون ز تو بگذشت زان حسرت مبر
بعد از آن گفتش که در جسمم کتيم
ده درمسنگست يک در يتيم
دولت تو بخت فرزندان تو
بود آن گوهر به حق جان تو
فوت کردى در که روزي‌ات نبود
که نباشد مثل آن در در وجود
آنچنان که وقت زادن حامله
ناله دارد خواجه شد در غلغله
مرغ گفتش نى نصيحت کردمت
که مبادا بر گذشته‌ى دى غمت
چون گذشت و رفت غم چون مي‌خورى
يا نکردى فهم پندم يا کرى
وان دوم پندت بگفتم کز ضلال
هيچ تو باور مکن قول محال
من نيم خود سه درمسنگ اى اسد
ده درمسنگ اندرونم چون بود
خواجه باز آمد به خود گفتا که هين
باز گو آن پند خوب سيومين
گفت آرى خوش عمل کردى بدان
تا بگويم پند ثالث رايگان
پند گفتن با جهول خوابناک
تخت افکندن بود در شوره خاک
چاک حمق و جهل نپذيرد رفو
تخم حکمت کم دهش اى پندگو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید