دفتر سیم از کتاب مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
گفت من مستسقيم آبم کشد
گرچه مي‌دانم که هم آبم کشد
هيچ مستقسقى بنگريزد ز آب
گر دو صد بارش کند مات و خراب
گر بياماسد مرا دست و شکم
عشق آب از من نخواهد گشت کم
گويم آنگه که بپرسند از بطون
کاشکى بحرم روان بودى درون
خيک اشکم گو بدر از موج آب
گر بميرم هست مرگم مستطاب
من بهر جايى که بينم آب جو
رشکم آيد بودمى من جاى او
دست چون دف و شکم همچون دهل
طبل عشق آب مي‌کوبم چو گل
گر بريزد خونم آن روح الامين
جرعه جرعه خون خورم همچون زمين
چون زمين وچون جنين خون‌خواره‌ام
تا که عاشق گشته‌ام اين کاره‌ام
شب همي‌جوشم در آتش همچو ديگ
روز تا شب خون خورم مانند ريگ
من پشيمانم که مکر انگيختم
از مراد خشم او بگريختم
گو بران بر جان مستم خشم خويش
عيد قربان اوست و عاشق گاوميش
گاو اگر خسپد وگر چيزى خورد
بهر عيد و ذبح او مي‌پرورد
گاو موسى دان مرا جان داده‌اى
جزو جزوم حشر هر آزاده‌اى
گاو موسى بود قربان گشته‌اى
کمترين جزوش حيات کشته‌اى
برجهيد آن کشته ز آسيبش ز جا
در خطاب اضربوه بعضها
يا کرامى اذبحوا هذا البقر
ان اردتم حشر ارواح النظر
از جمادى مردم و نامى شدم
وز نما مردم به حيوان برزدم
مردم از حيوانى و آدم شدم
پس چه ترسم کى ز مردن کم شدم
حمله‌ى ديگر بميرم از بشر
تا بر آرم از ملايک پر و سر
وز ملک هم بايدم جستن ز جو
کل شيء هالک الا وجهه
بار ديگر از ملک قربان شوم
آنچ اندر وهم نايد آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گويدم که انا اليه راجعون
مرگ دان آنک اتفاق امتست
کاب حيوانى نهان در ظلمتست
همچو نيلوفر برو زين طرف جو
همچو مستسقى حريص و مرگ‌جو
مرگ او آبست و او جوياى آب
مي‌خورد والله اعلم بالصواب
اى فسرده عاشق ننگين نمد
کو ز بيم جان ز جانان مي‌رمد
سوى تيغ عشقش اى ننگ زنان
صد هزاران جان نگر دستک‌زنان
جوى ديدى کوزه اندر جوى ريز
آب را از جوى کى باشد گريز
آب کوزه چون در آب جو شود
محو گردد در وى و جو او شود
وصف او فانى شد و ذاتش بقا
زين سپس نه کم شود نه بدلقا
خويش را بر نخل او آويختم
عذر آن را که ازو بگريختم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید