دفتر سیم از کتاب مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
گفت اى ياران زمان آن رسيد
کان سر مکتوم او گردد پديد
جمله برخيزيد تا بيرون رويم
تا بر آن سر نهان واقف شويم
در فلان صحرا درختى هست زفت
شاخهااش انبه و بسيار و چفت
سخت راسخ خيمه‌گاه و ميخ او
بوى خون مي‌آيدم از بيخ او
خون شدست اندر بن آن خوش درخت
خواجه راکشتست اين منحوس‌بخت
تا کنون حلم خدا پوشيد آن
آخر از ناشکرى آن قلتبان
که عيال خواجه را روزى نديد
نه بنوروز و نه موسمهاى عيد
بي‌نوايان را به يک لقمه نجست
ياد ناورد او ز حقهاى نخست
تا کنون از بهر يک گاو اين لعين
مي‌زند فرزند او را در زمين
او بخود برداشت پرده از گناه
ورنه مي‌پوشيد جرمش را اله
کافر و فاسق درين دور گزند
پرده خود را بخود بر مي‌درند
ظلم مستورست در اسرار جان
مي‌نهد ظالم بپيش مردمان
که ببينيدم که دارم شاخها
گاو دوزخ را ببينيد از ملا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید