دفتر سیم از کتاب مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
آن يکى را يار پيش خود نشاند
نامه بيرون کرد و پيش يار خواند
بيتها در نامه و مدح و ثنا
زارى و مسکينى و بس لابه‌ها
گفت معشوق اين اگر بهر منست
گاه وصل اين عمر ضايع کردنست
من به پيشت حاضر و تو نامه خوان
نيست اين بارى نشان عاشقان
گفت اينجا حاضرى اما وليک
من نمي‌يايم نصيب خويش نيک
آنچ مي‌ديدم ز تو پارينه سال
نيست اين دم گرچه مي‌بينم وصال
من ازين چشمه زلالى خورده‌ام
ديده و دل ز آب تازه کرده‌ام
چشمه مي‌بينم وليکن آب نى
راه آبم را مگر زد ره‌زنى
گفت پس من نيستم معشوق تو
من به بلغار و مرادت در قتو
عاشقى تو بر من و بر حالتى
حالت اندر دست نبود يا فتى
پس نيم کلى مطلوب تو من
جزو مقصودم ترا اندرز من
خانه‌ى معشوقه‌ام معشوق نى
عشق بر نقدست بر صندوق نى
هست معشوق آنک او يکتو بود
مبتدا و منتهاات او بود
چون بيابي‌اش نمانى منتظر
هم هويدا او بود هم نيز سر
مير احوالست نه موقوف حال
بنده‌ى آن ماه باشد ماه و سال
چون بگويد حال را فرمان کند
چون بخواهد جسمها را جان کند
منتها نبود که موقوفست او
منتظر بنشسته باشد حال‌جو
کيمياى حال باشد دست او
دست جنباند شود مس مست او
گر بخواهد مرگ هم شيرين شود
خار و نشتر نرگس و نسرين شود
آنک او موقوف حالست آدميست
کو بحال افزون و گاهى در کميست
صوفى ابن الوقت باشد در منال
ليک صافى فارغست از وقت و حال
حالها موقوف عزم و راى او
زنده از نفخ مسيح‌آساى او
عاشق حالى نه عاشق بر منى
بر اميد حال بر من مي‌تنى
آنک يک دم کم دمى کامل بود
نيست معبود خليل آفل بود
وانک آفل باشد و گه آن و اين
نيست دلبر لا احب افلين
آنک او گاهى خوش و گه ناخوشست
يک زمانى آب و يک دم آتشست
برج مه باشد وليکن ماه نه
نقش بت باشد ولى آگاه نه
هست صوفى صفاجو ابن وقت
وقت را همچون پدر بگرفته سخت
هست صافى غرق عشق ذوالجلال
ابن کس نه فارغ از اوقات و حال
غرقه‌ى نورى که او لم يولدست
لم يلد لم يولد آن ايزدست
رو چنين عشقى بجو گر زنده‌اى
ورنه وقت مختلف را بنده‌اى
منگر اندر نقش زشت و خوب خويش
بنگر اندر عشق و در مطلوب خويش
منگر آنک تو حقيرى يا ضعيف
بنگر اندر همت خود اى شريف
تو به هر حالى که باشى مي‌طلب
آب مي‌جو دايما اى خشک‌لب
کان لب خشکت گواهى مي‌دهد
کو بخر بر سر منبع رسد
خشکى لب هست پيغامى ز آب
که بمات آرد يقين اين اضطراب
کين طلب‌کارى مبارک جنبشيست
اين طلب در راه حق مانع کشيست
اين طلب مفتاح مطلوبات تست
اين سپاه و نصرت رايات تست
اين طلب همچون خروسى در صياح
مي‌زند نعره که مي‌آيد صباح
گرچه آلت نيستت تو مي‌طلب
نيست آلت حاجت اندر راه رب
هر که را بينى طلب‌کار اى پسر
يار او شو پيش او انداز سر
کز جوار طالبان طالب شوى
وز ظلال غالبان غالب شوى
گر يکى مورى سليمانى بجست
منگر اندر جستن او سست سست
هرچه دارى تو ز مال و پيشه‌اى
نه طلب بود اول و انديشه‌اى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید