گفت فرعونش چرا تو اى کليم
خلق را کشتى و افکندى تو بيم
در هزيمت از تو افتادند خلق
در هزيمت کشته شد مردم ز زلق
لاجرم مردم ترا دشمن گرفت
کين تو در سينه مرد و زن گرفت
خلق را ميخواندى بر عکس شد
از خلافت مردمان را نيست بد
من هم از شرت اگر پس ميخزم
در مکافات تو ديگى ميپزم
دل ازين بر کن که بفريبى مرا
يا بجز فى پسروى گردد ترا
تو بدان غره مشو کش ساختى
در دل خلقان هراس انداختى
صد چنين آرى و هم رسوا شوى
خوار گردى ضحکهى غوغا شوى
همچو تو سالوس بسياران بدند
عاقبت در مصر ما رسوا شدند