باز وحى آمد که در آبش فکن
روى در اوميد دار و مو مکن
در فکن در نيلش و کن اعتماد
من ترا با وى رسانم رو سپيد
اين سخن پايان ندارد مکرهاش
جمله ميپيچيد هم در ساق و پاش
صد هزاران طفل ميکشت او برون
موسى اندر صدر خانه در درون
از جنون ميکشت هر جا بد جنين
از حيل آن کورچشم دوربين
اژدها بد مکر فرعون عنود
مکر شاهان جهان را خورده بود
ليک ازو فرعونتر آمد پديد
هم ورا هم مکر او را در کشيد
اژدها بود و عصا شد اژدها
اين بخورد آن را به توفيق خدا
دست شد بالاى دست اين تا کجا
تا بيزدان که اليه المنتهى
کان يکى درياست بى غور و کران
جمله درياها چو سيلى پيش آن
حيلهها و چارهها گر اژدهاست
پيش الا الله آنها جمله لاست
چون رسيد اينجا بيانم سر نهاد
محو شد والله اعلم بالرشاد
آنچ در فرعون بود اندر تو هست
ليک اژدرهات محبوس چهست
اى دريغ اين جمله احوال توست
تو بر آن فرعون بر خواهيش بست
گر ز تو گويند وحشت زايدت
ور ز ديگر آفسان بنمايدت
چه خرابت ميکند نفس لعين
دور مياندازدت سخت اين قرين
آتشت را هيزم فرعون نيست
ورنه چون فرعون او شعلهزنيست