دفتر سیم از کتاب مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
باز گويد بط را کز آب خيز
تا ببينى دشتها را قندريز
بط عاقل گويدش اى باز دور
آب ما را حصن و امنست و سرور
ديو چون باز آمد اى بطان شتاب
هين به بيرون کم رويد از حصن آب
باز را گويند رو رو باز گرد
از سر ما دست دار اى پاي‌مرد
ما برى از دعوتت دعوت ترا
ما ننوشيم اين دم تو کافرا
حصن ما را قند و قندستان ترا
من نخواهم هديه‌ات بستان ترا
چونک جان باشد نيايد لوت کم
چونک لشکر هست کم نايد علم
خواجه‌ى حازم بسى عذر آوريد
بس بهانه کرد با ديو مريد
گفت اين دم کارها دارم مهم
گر بيايم آن نگردد منتظم
شاه کار نازکم فرموده است
ز انتظارم شاه شب نغنوده است
من نيارم ترک امر شاه کرد
من نتانم شد بر شه روي‌زرد
هر صباح و هر مسا سرهنگ خاص
مي‌رسد از من همي‌جويد مناص
تو روا دارى که آيم سوى ده
تا در ابرو افکند سلطان گره
بعد از آن درمان خشمش چون کنم
زنده خود را زين مگر مدفون کنم
زين نمط او صد بهانه باز گفت
حيله‌ها با حکم حق نفتاد جفت
گر شود ذرات عالم حيله‌پيچ
با قضاى آسمان هيچند هيچ
چون گريزد اين زمين از آسمان
چون کند او خويش را از وى نهان
هرچه آيد ز آسمان سوى زمين
نه مفر دارد نه چاره نه کمين
آتش ار خورشيد مي‌بارد برو
او بپيش آتشش بنهاده رو
ور همى طوفان کند باران برو
شهرها را مي‌کند ويران برو
او شده تسليم او ايوب‌وار
که اسيرم هرچه مي‌خواهى ببار
اى که جزو اين زمينى سر مکش
چونک بينى حکم يزدان در مکش
چون خلقناکم شنودى من تراب
خاک باشى جست از تو رو متاب
بين که اندر خاک تخمى کاشتم
کرد خاکى و منش افراشتم
حمله‌ى ديگر تو خاکى پيشه گير
تا کنم بر جمله ميرانت امير
آب از بالا به پستى در رود
آنگه از پستى به بالا بر رود
گندم از بالا بزير خاک شد
بعد از آن او خوشه و چالاک شد
دانه‌ى هر ميوه آمد در زمين
بعد از آن سرها بر آورد از دفين
اصل نعمتها ز گردون تا بخاک
زير آمد شد غذاى جان پاک
از تواضع چون ز گردون شد بزير
گشت جزو آدمى حى دلير
پس صفات آدمى شد آن جماد
بر فراز عرش پران گشت شاد
کز جهان زنده ز اول آمديم
باز از پستى سوى بالا شديم
جمله اجزا در تحرک در سکون
ناطقان که انا اليه راجعون
ذکر و تسبيحات اجزاى نهان
غلغلى افکند اندر آسمان
چون قضا آهنگ نارنجات کرد
روستايى شهريى را مات کرد
با هزاران حزم خواجه مات شد
زان سفر در معرض آفات شد
اعتمادش بر ثبات خويش بود
گرچه که بد نيم سيلش در ربود
چون قضا بيرون کند از چرخ سر
عاقلان گردند جمله کور و کر
ماهيان افتند از دريا برون
دام گيرد مرغ پران را زبون
تا پرى و ديو در شيشه شود
بلک هاروتى به بابل در رود
جز کسى کاندر قضا اندر گريخت
خون او را هيچ تربيعى نريخت
غير آن که در گريزى در قضا
هيچ حيله ندهدت از وى رها



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید