دفتر دوم از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
آن خبيث از شيخ مي‌لاييد ژاژ
کژنگر باشد هميشه عقل کاژ
که منش ديدم ميان مجلسى
او ز تقوى عاريست و مفلسى
ورکه باور نيستت خيز امشبان
تا ببينى فسق شيخت را عيان
شب ببردش بر سر يک روزنى
گفت بنگر فسق و عشرت کردنى
بنگر آن سالوس روز و فسق شب
روز همچون مصطفى شب بولهب
روز عبدالله او را گشته نام
شب نعوذ بالله و در دست جام
ديد شيشه در کف آن پير پر
گفت شيخا مر ترا هم هست غر
تو نمي‌گفتى که در جام شراب
ديو مي‌ميزد شتابان نا شتاب
گفت جامم را چنان پر کرده‌اند
کاندرو اندر نگنجد يک سپند
بنگر اينجا هيچ گنجد ذره‌اى
اين سخن را کژ شنيده غره‌اى
جام ظاهر خمر ظاهر نيست اين
دور دار اين را ز شيخ غيب‌بين
جام مى هستى شيخست اى فليو
کاندرو اندر نگنجد بول ديو
پر و مالامال از نور حقست
جام تن بشکست نور مطلقست
نور خورشيد ار بيفتد بر حدث
او همان نورست نپذيرد خبث
شيخ گفت اين خود نه جامست و نه مى
هين بزير آ منکرا بنگر بوى
آمد و ديد انگبين خاص بود
کور شد آن دشمن کور و کبود
گفت پير آن دم مريد خويش را
رو براى من بجو مى اى کيا
که مرا رنجيست مضطر گشته‌ام
من ز رنج از مخمصه بگذشته‌ام
در ضرورت هست هر مردار پاک
بر سر منکر ز لعنت باد خاک
گرد خمخانه بر آمد آن مريد
بهر شيخ از هر خمى او مي‌چشيد
در همه خمخانه‌ها او مى نديد
گشته بد پر از عسل خم نبيد
گفت اى رندان چه حالست اين چه کار
هيچ خمى در نمي‌بينم عقار
جمله رندان نزد آن شيخ آمدند
چشم گريان دست بر سر مي‌زدند
در خرابات آمدى شيخ اجل
جمله ميها از قدومت شد عسل
کرده‌اى مبدل تو مى را از حدث
جان ما را هم بدل کن از خبث
گر شود عالم پر از خون مال‌مال
کى خورد بنده‌ى خدا الا حلال



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید