دفتر دوم از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
خانه‌اى نو ساخت روزى نو مريد
پير آمد خانه‌ى او را بديد
گفت شيخ آن نو مريد خويش را
امتحان کرد آن نکو انديش را
روزن از بهر چه کردى اى رفيق
گفت تا نور اندر آيد زين طريق
گفت آن فرعست اين بايد نياز
تا ازين ره بشنوى بانگ نماز
بايزيد اندر سفر جستى بسى
تا بيابد خضر وقت خود کسى
ديد پيرى با قدى همچون هلال
ديد در وى فر و گفتار رجال
ديده نابينا و دل چون آفتاب
همچو پيلى ديده هندستان به خواب
چشم بسته خفته بيند صد طرب
چون گشايد آن نبيند اى عجب
بس عجب در خواب روشن مي‌شود
دل درون خواب روزن مي‌شود
آنک بيدارست و بيند خواب خوش
عارفست او خاک او در ديده‌کش
پيش او بنشست و مي‌پرسيد حال
يافتش درويش و هم صاحب‌عيال
گفت عزم تو کجا اى بايزيد
رخت غربت را کجا خواهى کشيد
گفت قصد کعبه دارم از پگه
گفت هين با خود چه دارى زاد ره
گفت دارم از درم نقره دويست
نک ببسته سخت بر گوشه‌ى رديست
گفت طوفى کن بگردم هفت بار
وين نکوتر از طواف حج شمار
و آن درمها پيش من نه اى جواد
دان که حج کردى و حاصل شد مراد
عمره کردى عمر باقى يافتى
صاف گشتى بر صفا بشتافتى
حق آن حقى که جانت ديده است
که مرا بر بيت خود بگزيده است
کعبه هرچندى که خانه‌ى بر اوست
خلقت من نيز خانه‌ى سر اوست
تا بکرد آن خانه را در وى نرفت
واندرين خانه بجز آن حى نرفت
چون مرا ديدى خدا را ديده‌اى
گرد کعبه‌ى صدق بر گرديده‌اى
خدمت من طاعت و حمد خداست
تا نپندارى که حق از من جداست
چشم نيکو باز کن در من نگر
تا ببينى نور حق اندر بشر
بايزيد آن نکته‌ها را هوش داشت
همچو زرين حلقه‌اش در گوش داشت
آمد از وى بايزيد اندر مزيد
منتهى در منتها آخر رسيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید