از صحابه خواجهاى بيمار شد
واندر آن بيماريش چون تار شد
مصطفى آمد عيادت سوى او
چون همه لطف و کرم بد خوى او
در عيادت رفتن تو فايدهست
فايدهى آن باز با تو عايدهست
فايدهى اول که آن شخص عليل
بوک قطبى باشد و شاه جليل
چون دو چشم دل ندارى اى عنود
که نميدانى تو هيزم را ز عود
چونک گنجى هست در عالم مرنج
هيچ ويران را مدان خالى ز گنج
قصد هر درويش ميکن از گزاف
چون نشان يابى بجد ميکن طواف
چون ترا آن چشم باطنبين نبود
گنج ميپندار اندر هر وجود
ور نباشد قطب يار ره بود
شه نباشد فارس اسپه بود
پس صلهى ياران ره لازم شمار
هر که باشد گر پياده گر سوار
ور عدو باشد همين احسان نکوست
که باحسان بس عدو گشتست دوست
ور نگردد دوست کينش کم شود
زانک احسان کينه را مرهم شود
بس فوايد هست غير اين وليک
از درازى خايفم اى يار نيک
حاصل اين آمد که يار جمع باش
همچو بتگر از حجر يارى تراش
زانک انبوهى و جمع کاروان
رهزنان را بشکند پشت و سنان