دفتر دوم از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
آن غلامک را چو ديد اهل ذکا
آن دگر را کرد اشارت که بيا
کاف رحمت گفتمش تصغير نيست
جد گود فرزندکم تحقير نيست
چون بيامد آن دوم در پيش شاه
بود او گنده‌دهان دندان سياه
گرچه شه ناخوش شد از گفتار او
جست و جويى کرد هم ز اسرار او
گفت با اين شکل و اين گند دهان
دور بنشين ليک آن سوتر مران
که تو اهل نامه و رقعه بدى
نه جليس و يار و هم‌بقعه بدى
تا علاج آن دهان تو کنيم
تو حبيب و ما طبيب پر فنيم
بهر کيکى نو گليمى سوختن
نيست لايق از تو ديده دوختن
با همه بنشين دو سه دستان بگو
تا ببينم صورت عقلت نکو
آن ذکى را پس فرستاد او به کار
سوى حمامى که رو خود را بخار
وين دگر را گفت خه تو زيرکى
صد غلامى در حقيقت نه يکى
آن نه‌اى که خواجه‌تاش تو نمود
از تو ما را سرد مي‌کرد آن حسود
گفت او دزد و کژست و کژنشين
حيز و نامرد و چنينست و چنين
گفت پيوسته بدست او راست‌گو
راست‌گويى من نديدستم چو او
راست‌گويى در نهادش خلقتيست
هرچه گويد من نگويم آن تهيست
کژ ندانم آن نکوانديش را
متهم دارم وجود خويش را
باشد او در من ببيند عيبها
من نبينم در وجود خود شها
هر کسى گر عيب خود ديدى ز پيش
کى بدى فارغ وى از اصلاح خويش
غافل‌اند اين خلق از خود اى پدر
لاجرم گويند عيب همدگر
من نبينم روى خود را اى شمن
من ببينم روى تو تو روى من
آنکسى که او ببيند روى خويش
نور او از نور خلقانست بيش
گر بيمرد ديد او باقى بود
زانک ديدش ديد خلاقى بود
نور حسى نبود آن نورى که او
روى خود محسوس بيند پيش رو
گفت اکنون عيبهاى او بگو
آنچنان که گفت او از عيب تو
تا بدانم که تو غمخوار منى
کدخداى ملکت و کار منى
گفت اى شه من بگويم عيبهاش
گرچه هست او مر مرا خوش خواجه‌تاش
عيب او مهر و وفا و مردمى
عيب او صدق و ذکا و همدمى
کمترين عيبش جوامردى و داد
آن جوامردى که جان را هم بداد
صد هزاران جان خدا کرده پديد
چه جوامردى بود کان را نديد
ور بديدى کى بجان بخلش بدى
بهر يک جان کى چنين غمگين شدى
بر لب جو بخل آب آن را بود
کو ز جوى آب نابينا بود
گفت پيغامبر که هر که از يقين
داند او پاداش خود در يوم دين
که يکى را ده عوض مي‌آيدش
هر زمان جودى دگرگون زايدش
جود جمله از عوضها ديدنست
پس عوض ديدن ضد ترسيدنست
بخل ناديدن بود اعواض را
شاد دارد ديد در خواض را
پس بعالم هيچ کس نبود بخيل
زانک کس چيزى نبازد بى بديل
پس سخا از چشم آمد نه ز دست
ديد دارد کار جز بينا نرست
عيب ديگر اين که خودبين نيست او
هست او در هستى خود عيب‌جو
عيب‌گوى و عيب‌جوى خود بدست
با همه نيکو و با خود بد بدست
گفت شه جلدى مکن در مدح يار
مدح خود در ضمن مدح او ميار
زانک من در امتحان آرم ورا
شرمسارى آيدت در ما ورا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید