دفتر اول از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
بشنو الفاظ حکيم پرده‌اى
سر همانجا نه که باده خورده‌اى
چونک از ميخانه مستى ضال شد
تسخر و بازيچه‌ى اطفال شد
مي‌فتد او سو به سو بر هر رهى
در گل و مي‌خنددش هر ابلهى
او چنين و کودکان اندر پيش
بي‌خبر از مستى و ذوق ميش
خلق اطفالند جز مست خدا
نيست بالغ جز رهيده از هوا
گفت دنيا لعب و لهوست و شما
کودکيت و راست فرمايد خدا
از لعب بيرون نرفتى کودکى
بى ذکات روح کى باشد ذکى
چون جماع طفل دان اين شهوتى
که همى رانند اينجا اى فتى
آن جماع طفل چه بود بازيى
با جماع رستمى و غازيى
جنگ خلقان همچو جنگ کودکان
جمله بي‌معنى و بي‌مغز و مهان
جمله با شمشير چوبين جنگشان
جمله در لا ينفعى آهنگشان
جمله شان گشته سواره بر نيى
کين براق ماست يا دلدل‌پيى
حاملند و خود ز جهل افراشته
راکب و محمول ره پنداشته
باش تا روزى که محمولان حق
اسپ‌تازان بگذرند از نه طبق
تعرج الروح اليه و الملک
من عروج الروح يهتز الفلک
همچو طفلان جمله‌تان دامن‌سوار
گوشه‌ى دامن گرفته اسپ‌وار
از حق ان الظن لا يغنى رسيد
مرکب ظن بر فلکها کى دويد
اغلب الظنين فى ترجيح ذا
لا تمارى الشمس فى توضيحها
آنگهى بينيد مرکبهاى خويش
مرکبى سازيده‌ايت از پاى خويش
وهم و فکر و حس و ادراک شما
همچو نى دان مرکب کودک هلا
علمهاى اهل دل حمالشان
علمهاى اهل تن احمالشان
علم چون بر دل زند يارى شود
علم چون بر تن زند بارى شود
گفت ايزد يحمل اسفاره
بار باشد علم کان نبود ز هو
علم کان نبود ز هو بى واسطه
آن نپايد همچو رنگ ماشطه
ليک چون اين بار را نيکو کشى
بار بر گيرند و بخشندت خوشى
هين مکش بهر هوا آن بار علم
تا ببينى در درون انبار علم
تا که بر رهوار علم آيى سوار
بعد از آن افتد ترا از دوش بار
از هواها کى رهى بى جام هو
اى ز هو قانع شده با نام هو
از صفت وز نام چه زايد خيال
و آن خيالش هست دلال وصال
ديده‌اى دلال بى مدلول هيچ
تا نباشد جاده نبود غول هيچ
هيچ نامى بى حقيقت ديده‌اى
يا ز گاف و لام گل گل چيده‌اى
اسم خواندى رو مسمى را بجو
مه به بالا دان نه اندر آب جو
گر ز نام و حرف خواهى بگذرى
پاک کن خود را ز خود هين يکسرى
همچو آهن ز آهنى بى رنگ شو
در رياضت آينه‌ى بى زنگ شو
خويش را صافى کن از اوصاف خود
تا ببينى ذات پاک صاف خود
بينى اندر دل علوم انبيا
بى کتاب و بى معيد و اوستا
گفت پيغامبر که هست از امتم
کو بود هم گوهر و هم همتم
مر مرا زان نور بيند جانشان
که من ايشان را همي‌بينم بدان
بى صحيحين و احاديث و روات
بلک اندر مشرب آب حيات
سر امسينا لکرديا بدان
راز اصبحنا عرابيا بخوان
ور مثالى خواهى از علم نهان
قصه‌گو از روميان و چينيان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید