دفتر اول از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
آمد از آفاق يار مهربان
يوسف صديق را شد ميهمان
کاشنا بودند وقت کودکى
بر وساده‌ى آشنايى متکى
ياد دادش جور اخوان و حسد
گفت کان زنجير بود و ما اسد
عار نبود شير را از سلسله
نيست ما را از قضاى حق گله
شير را بر گردن ار زنجير بود
بر همه زنجيرسازان مير بود
گفت چون بودى ز زندان و ز چاه
گفت همچون در محاق و کاست ماه
در محاق ار ماه نو گردد دوتا
نى در آخر بدر گردد بر سما
گرچه دردانه به هاون کوفتند
نور چشم و دل شد و بيند بلند
گندمى را زير خاک انداختند
پس ز خاکش خوشه‌ها بر ساختند
بار ديگر کوفتندش ز آسيا
قيمتش افزود و نان شد جان‌فزا
باز نان را زير دندان کوفتند
گشت عقل و جان و فهم هوشمند
باز آن جان چونک محو عشق گشت
يعجب الزراع آمد بعد کشت
اين سخن پايان ندارد باز گرد
تا که با يوسف چه گفت آن نيک مرد
بعد قصه گفتنش گفت اى فلان
هين چه آوردى تو ما را ارمغان
بر در ياران تهي‌دست آمدن
هست بي‌گندم سوى طاحون شدن
حق تعالى خلق را گويد بحشر
ارمغان کو از براى روز نشر
جتمونا و فرادى بى نوا
هم بدان سان که خلقناکم کذا
هين چه آورديد دست‌آويز را
ارمغانى روز رستاخيز را
يا اميد بازگشتنتان نبود
وعده‌ى امروز باطلتان نمود
منکرى مهمانيش را از خرى
پس ز مطبخ خاک و خاکستر برى
ور نه‌اى منکر چنين دست تهى
در در آن دوست چون پا مي‌نهى
اندکى صرفه بکن از خواب و خور
ارمغان بهر ملاقاتش ببر
شو قليل النوم مما يهجعون
باش در اسحار از يستغفرون
اندکى جنبش بکن همچون جنين
تا ببخشندت حواس نوربين
وز جهان چون رحم بيرون روى
از زمين در عرصه‌ى واسع شوى
آنک ارض الله واسع گفته‌اند
عرصه‌اى دان انبيا را بس بلند
دل نگردد تنگ زان عرصه‌ى فراخ
نخل تر آنجا نگردد خشک شاخ
حاملى تو مر حواست را کنون
کند و مانده مي‌شوى و سرنگون
چونک محمولى نه حامل وقت خواب
ماندگى رفت و شدى بى رنج و تاب
چاشنيى دان تو حال خواب را
پيش محمولى حال اوليا
اوليا اصحاب کهفند اى عنود
در قيام و در تقلب هم رقود
مي‌کشدشان بى تکلف در فعال
بي‌خبر ذات اليمين ذات الشمال
چيست آن ذات اليمين فعل حسن
چيست آن ذات الشکال اشغال تن
مي‌رود اين هر دو کار از انبيا
بي‌خبر زين هر دو ايشان چون صدا
گر صدايت بشنواند خير و شر
ذات که باشد ز هر دو بي‌خبر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید