دفتر اول از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
مرد گفت آرى سبو را سر ببند
هين که اين هديه‌ست ما را سودمند
در نمد در دوز تو اين کوزه را
تا گشايد شه بهديه روزه را
کين چنين اندر همه آفاق نيست
جز رحيق و مايه‌ى اذواق نيست
زانک ايشان ز آبهاى تلخ و شور
دايما پر علت‌اند و نيم‌کور
مرغ کاب شور باشد مسکنش
او چه داند جاى آب روشنش
اى که اندر چشمه‌ى شورست جاث
تو چه دانى شط و جيحون و فرات
اى تو نارسته ازين فانى رباط
تو چه دانى محو و سکر و انبساط
ور بدانى نقلت از اب و جدست
پيش تو اين نامها چون ابجدست
ابجد و هوز چه فاش است و پديد
بر همه طفلان و معنى بس بعيد
پس سبو برداشت آن مرد عرب
در سفر شد مي‌کشيدش روز و شب
بر سبو لرزان بد از آفات دهر
هم کشيدش از بيابان تا به شهر
زن مصلا باز کرده از نياز
رب سلم ورد کرده در نماز
که نگه‌دار آب ما را از خسان
يا رب آن گوهر بدان دريا رسان
گرچه شويم آگهست و پر فنست
ليک گوهر را هزاران دشمنست
خود چه باشد گوهر آب کوثرست
قطره‌اى زينست کاصل گوهرست
از دعاهاى زن و زارى او
وز غم مرد و گران‌بارى او
سالم از دزدان و از آسيب سنگ
برد تا دار الخلافه بي‌درنگ
ديد درگاهى پر از انعامها
اهل حاجت گستريده دامها
دم بدم هر سوى صاحب‌حاجتى
يافته زان در عطا و خلعتى
بهر گبر و ممن و زيبا و زشت
همچو خورشيد و مطر نى چون بهشت
ديد قومى درنظر آراسته
قوم ديگر منتظر بر خاسته
خاص و عامه از سليمان تا بمور
زنده گشته چون جهان از نفخ صور
اهل صورت در جواهر بافته
اهل معنى بحر معنى يافته
آنک بى همت چه با همت شده
وانک با همت چه با نعمت شده



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید