ليک نادر طالب آيد کز فروغ
در حق او نافع آيد آن دروغ
او به قصد نيک خود جايى رسد
گرچه جان پنداشت و آن آمد جسد
چون تحرى در دل شب قبله را
قبله نى و آن نماز او روا
مدعى را قحط جان اندر سرست
ليک ما را قحط نان بر ظاهرست
ما چرا چون مدعى پنهان کنيم
بهر ناموس مزور جان کنيم