دفتر اول از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
گفت پيغامبر ز سرماى بهار
تن مپوشانيد ياران زينهار
زانک با جان شما آن مي‌کند
کان بهاران با درختان مي‌کند
ليک بگريزيد از سرد خزان
کان کند کو کرد با باغ و رزان
راويان اين را به ظاهر برده‌اند
هم بر آن صورت قناعت کرده‌اند
بي‌خبر بودند از جان آن گروه
کوه را ديده نديده کان بکوه
آن خزان نزد خدا نفس و هواست
عقل و جان عين بهارست و بقاست
مر ترا عقليست جزوى در نهان
کامل العقلى بجو اندر جهان
جزو تو از کل او کلى شود
عقل کل بر نفس چون غلى شود
پس بتاويل اين بود کانفاس پاک
چون بهارست و حيات برگ و تاک
از حديث اوليا نرم و درشت
تن مپوشان زانک دينت راست پشت
گرم گويد سرد گويد خوش بگير
تا ز گرم و سرد بجهى وز سعير
گرم و سردش نوبهار زندگيست
مايه‌ى صدق و يقين و بندگيست
زان کزو بستان جانها زنده است
زين جواهر بحر دل آگنده است
بر دل عاقل هزاران غم بود
گر ز باغ دل خلالى کم شود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید