اين سخن پايان ندارد هوشدار
هوش سوى قصهى خرگوش دار
گوش خر بفروش و ديگر گوش خر
کين سخن را در نيابد گوش خر
رو تو روبهبازى خرگوش بين
مکر و شيراندازى خرگوش بين
خاتم ملک سليمانست علم
جمله عالم صورت و جانست علم
آدمى را زين هنر بيچاره گشت
خلق درياها و خلق کوه و دشت
زو پلنگ و شير ترسان همچو موش
زو نهنگ و بحر در صفرا و جوش
زو پرى و ديو ساحلها گرفت
هر يکى در جاى پنهان جا گرفت
آدمى را دشمن پنهان بسيست
آدمى با حذر عاقل کسيست
خلق پنهان زشتشان و خوبشان
ميزند در دل بهر دم کوبشان
بهر غسل ار در روى در جويبار
بر تو آسيبى زند در آب خار
گر چه پنهان خار در آبست پست
چونک در تو ميخلد دانى که هست
خارخار وحيها و وسوسه
از هزاران کس بود نه يک کسه
باش تا حسهاى تو مبدل شود
تا ببينيشان و مشکل حل شود
تا سخنهاى کيان رد کردهاى
تا کيان را سرور خود کردهاى