حکايت

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: منطق العشاق

افزودن به مورد علاقه ها
به گل گفتند: بلبل بس حقيرست
ترا با او چرا اين دارو گيرست؟
بگفتا: بلبلى کز من زند لاف
بر من به ز ده سيمرغ در قاف
دل صافى ترا از لشکرى به
درون بى نفاق از کشورى به
نظر، کز راستى آيد، بلندست
برون از راستى خود ناپسندست
به چالاکى نظر جوى از بلندان
ولى پرهيز کن از چشم بندان
به پاکى ديده اى کو باز باشد
به صيد دل کمند انداز باشد
ازو چون سر کشي، از پا نيفتى
ميفگن بر زمينش، تا نيفتى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید