حکايت

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: منطق العشاق

افزودن به مورد علاقه ها
طبيبى با يکى از دردمندان
بگفت آن شب که بودش درد دندان
که: دندان چون به درد آرد دهانت
بکن ور خود بود شيرين چو جانت
رفيقى گر ز پيوندت گريزد
ازو بگريز، اگر جان بر تو ريزد
چو زين سر هست، زان سر نيز بايد
که مهر از يکطرف ديرى نپايد
هزيمت رفته را در پى نپويند
حديث قليه با سيران نگويند
چو بينى دوست را از مهر خالى
فرو خوان قصه ملکى و مالى
چو عاشق ترک شد، معشوق تازى
چنين پيوند را خوانند بازى
به مثل خود بود هر جنس مايل
که قايم شد برين معنى دلايل



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید