در مذمت روزگار

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: منطق العشاق

افزودن به مورد علاقه ها
جهان خاليست، من در گوشه زانم
مروت قحط شد، بى توشه زانم
اگر بودى چنان چون بود ازين پيش
بزرگى کو بدانستى کم از بيش
چرا بايستمى ده نامه گفتن؟
چو خامان درد دل با خامه گفتن؟
کى از ده نامه اى نامم برآيد؟
ز هر بيهوده اى کامم بر آيد؟
چو دريا پر گهر دارم ضميرى
ولى گوهر نميجويد اميرى
چون ماه از طبع من خود نور پاشد
نه او را مشترى بايد که باشد؟
سخن را چون خريدارى نديدم
به از ترک سخن کارى نديدم
خرد دورست ازين بيهوده گفتن
حديث بوده و نابوده گفتن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید