شماره ٤٢٠: سحرگاهان که چون خورشيد از منزل برون آيى

غزلستان :: هلالی جغتائی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
سحرگاهان که چون خورشيد از منزل برون آيى
برخسار جهان افروز عالم را بيارايى
برعنايى به از سروي، بزيبايى فزون از گل
تعالى الله! چه لطفست اين؟ بزيبايى و رعنايى
مرا گويى که: جان بگذار و فرمايى که: دل خون کن
بجان و دل مطيعم، هر چه گويي، هر چه فرمايى
مگر جاني، که هر جا آمدى ناگه برون رفتي؟
مگر عمري، که هر گه ميروى ديگر نمى آيي؟
چه خوش باشد که اول بر من افتد گوشه چشمت!
سحر چون نرگس زيبا ز خواب ناز بگشايى
دل از درد جدايى ميکشد آهى و مى گويد
که: تنهايى عجب درديست! داد از دست تنهايي!
هلالى آيد و هر شام سوى منظرت بيند
که شايد چون مه نو از کنار بام بنمايى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید